سرگذشت كاروان‏ اسراء در شام‏ و مجلس يزيد

ساخت وبلاگ

29 محرم سالروز ورود کاروان غم دیده ابا عبد الله الحسین سلام الله علیه به شام

سرگذشت كاروان‏ اسراء در شام‏ و مجلس يزيد

ابن زياد بعد از حادثه کربلا و ورود اسرا به کوفه و... ، زحر بن قيس‏ را خواست و سر حسين [عليه السّلام‏] و ساير يارانش را با وى و دو تن از همراهانش- ابو بردة بن عوف أزدى و طارق بن ظبيان أزدى- به سوى يزيد بن معاويه فرستاد.[1] در ضمن دستور داد زنان و بچه‏هاى حسين [عليه السّلام‏] آماده شدند و بر گردن على بن الحسين [عليه السّلام‏] غل و زنجير بسته شد، [پس از آمادگى اسراء] آنان را با مخفر بن ثعلبه عائذى [قرشى‏] و شمر بن ذى الجوشن [به طرف شام‏] فرستاد.

آن دو [اسراء را به شام‏] بردند و وارد [مجلس‏] يزيد شدند.[2] وقتى سر حسين [عليه السّلام‏] و اهل بيت و اصحابش- پيش روى يزيد نهاده شد [يزيد با زبان شعر اين معانى را] گفت:

اين شمشيرها سران مردانى را شكافتند كه برايمان عزيز بوده‏اند اما در عين [عزت‏] ستمگرى كرده و قطع رحم نموده‏اند.[3]

در اين هنگام‏ يحيى بن حكم برادر مروان بن حكم  زبان به اعتراض گشود و با اشعارى به اين مضمون‏ گفت:

سرى كه در كناره طفّ‏[4] [كربلا] بريده شد، از ابن زياد، آن برده كم شرافت به ما نزديكتر بود. [با اين كار] نسل سميّه به اندازه ريگ‏ها افزايش يافت و حال آنكه دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بى‏نسل گرديد! يزيد بن معاويه [از اين سخنان برآشفت و] به سينه يحيى بن حكم زد و گفت: ساكت شو![5]

 آنگاه به مردم اجازه ورود داده شد، در حالى كه سر حسين [عليه السّلام‏] پيش روى يزيد بود و با چوبدستى خود بر لب [مبارك آن حضرت‏] مى‏زد، أبو برزه أسلمى- از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم- [از اين حركت يزيد ناراحت شد و خطاب به او] گفت:

آيا با چوبدستى‏ات به لب حسين مى‏زنى؟! مگر نمى‏دانى كه چوبدستى‏ات بر جايى مى‏خورد كه بارها ديده‏ام رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلم آنجا را مى‏مكيده است؟! مگر نه اينست كه شفيع تو در روز قيامت ابن زياد و شفيع اين [حسين‏] در آن روز محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلم خواهد بود.

سپس برخاست و [از مجلس بيرون‏] رفت.

[همسر يزيد] هند دختر عبد الله بن عامر بن كريز وقتى اين گفتگوها را شنيد لباسش را به سر پيچيد و [از اندرون‏] بيرون آمد. [و به يزيد] گفت: اى امير المؤمنين! آيا اين سر حسين پسر فاطمه دختر رسول خدا است! [يزيد] گفت: بله، براى پسر دختر رسول خدا و عزيز دردانه قريش، بنال و آرايش را ترك گفته، لباس سياه بر تن كن! ابن زياد عجله بخرج داده او را كشت! خدا [ابن زياد] را بكشد! يحيى بن حكم گفت: [با اين عملتان‏] در روز قيامت از محمّد دور مانده‏ايد، [من از اين پس‏] هرگز در هيچ كارى با شما همكارى نخواهم كرد! آنگاه برخاست و [از مجلس بيرون رفته‏] گفت:[6]

وقتى يزيد بن معاويه مى‏خواست وارد اين مجلس شود، [ابتدا] أشراف اهل شام را دعوت كرد و آنان را در اطراف خود نشاند، سپس على بن الحسين و زنان و فرزندان حسين را خواست، آنها جلوى ديدگان مردم بر يزيد وارد شده و پيش رويش نشانده شدند، [وقتى يزيد] وضع نابسامان آنان را مشاهده كرد گفت: خدا پسر مرجانة را زشت گرداند! اگر بين شما و او پيوند خويشاوندى و يا قرابتى بود با شما اين گونه رفتار نمى‏كرد و بدين نحو شما را نمى‏فرستاد! [سپس‏] به علىّ [بن حسين‏] گفت: يا على! پدرت ابتدا پيوند خويشاوندى مرا قطع كرد و حقم را ناديده گرفت و [براى گرفتن‏] سلطنتم با من ستيز نمود، لذا خدا با او اين گونه كرد كه مى‏بينى!

علىّ [بن حسين عليه السّلام‏] فرمود: «ما أصاب من مصيبة فى الارض و لا فى أنفسكم إلا فى كتاب من قبل أن نبرأها.»،[7] «هيچ مصيبتى در زمين [به جسم و مال‏] و به جانهايتان نخواهد رسيد مگر آنكه پيش از اينكه آن را آفريده باشيم در كتابى ثبت است.» يزيد گفت: «و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير»،[8] «هر مصيبتى كه به شما مى‏رسد بواسطه عملكرد خودتان است و او از بسيارى [از گناهان‏] در مى‏گذرد.»[9] فاطمة دختر على [عليه السّلام‏] مى‏گويد: هنگامى كه ما را جلوى يزيد بن معاويه نشاندند فردى سرخ رو از أهالى شام [در حالى كه به من اشاره مى‏كرد] به يزيد گفت:

يا امير المؤمنين! اين را به من هديه كن! [وقتى اين سخن را شنيدم‏] لرزه بر اندامم افتاد و بشدت ترسيدم، گمان كردم بر ايشان جايز است اين كار را بكنند، لباس خواهرم زينب را گرفتم، او از من بزرگتر و عاقل‏تر بود و مى‏دانست [اين كار] عملى نمى‏شود.

[خواهرم زينب به آن مرد شامى‏] گفت: دروغ گفتى- و الله- از خود پستى نشان داده‏اى! نه تو حقّ چنين كارى دارى و نه او [يزيد.]

يزيد غضبناك شد [و به خواهرم زينب‏] گفت: و الله تو دروغ مى‏گويى! اين كار در اختيار من است و اگر مى‏خواستم اين كار را بكنم حتماً مى‏كردم!

زينب فرمود: نه، هرگز! بخدا قسم خدا چنين اختيارى را براى تو قرار نداده است. مگر آنكه بخواهى از دين ما خارج شده و به دينى غير از دين ما درآيى! يزيد [وقتى اين جملات را شنيد] عصبانى شد و برآشفت و گفت: با اين حرفها روبروى من مى‏ايستى! اين پدر و برادرت بودند كه از دين خارج شده‏اند!

[زينب‏] فرمود: تو و پدر و جدّت [اگر هدايت شده باشيد] در پرتو دين خدا و دين پدر و برادر و جدّم هدايت شده‏ايد!

[زينب‏] فرمود: تو أميرى و تسلّط دارى از اين رو از روى ظلم و ستم دشنام مى‏دهى؟ و با سلطه‏اى كه دارى زورگويى مى‏كنى! و آنگاه ساكت شد!

 سپس [آن مرد] شامى [بار ديگر] درخواستش را تكرار كرد. گفت: يا امير المؤمنين! اين دوشيزه را به من واگذار كن!

يزيد گفت: روى برگردان! خدا مرگ كشنده‏اى به تو وادهد! سپس دستور داد زنان در خانه مستقلى مستقر شوند و علىّ بن حسين هم با آنان بوده و هر چه لازم دارند به همراه خود داشته باشند. [10]

[پس از اين ماجرا] زنها از مجلس يزيد بيرون رفتند و وارد [آن خانه‏] شدند. همه زنان خاندان معاويه به استقبالشان آمدند و براى حسين [عليه السّلام‏] نوحه و گريه كردند! و سه روز براى [آن حضرت‏] مجلس سوگوارى بپاكردند! هنگامى كه [أهل بيت‏] خواستند از شام خارج شوند، يزيد بن معاويه گفت: اى نعمان بن بشير[11]! هر چه لازم دارند بر ايشان مهيّا كن، و فرد أمين و صالحى از اهالى‏ شام را با آنها بفرست، و سواران و يارانى همراهشان بفرست تا آنها [اهل بيت‏] را به طرف مدينه هدايت كنند. لذا نعمان بن بشير خودش آنان را [به سوى مدينه‏] برد، در حالى كه شب‏ها آنها را راه مى‏برد [و در حين راه رفتن‏] آنان را پيش روى خويش قرار مى‏داد تا از ديده‏اش ناپديد نشوند، ولى وقتى [جايى‏] فرود مى‏آمدند از آنان دور مى‏شد، و اصحاب خودش را براى نگهبانى به اطرافشان مى‏فرستاد و خود در فاصله دورى منزل مى‏كرد بطورى كه وقتى كسى از آنها مى‏خواست وضو بگيرد يا قضاء حاجت كند شرمگين نمى‏شد.

[خلاصه‏] پيوسته در مسير راه اينگونه با آنان منزل مى‏كرد، و به آنها لطف مى‏نمود و حوائجشان را جويا مى‏شد تا اينكه وارد مدينه شدند.[12]

 

منبع: ابو مخنف كوفى، لوط بن يحيى، نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا / ترجمه وقعة الطفّ - قم، چاپ دوم، 1380 ش، ص198.

 



[1] . تاريخ طبرى، 5/ 459، به نقل از أبى مخنف، با كمى جابجايى.

[2] . طبرى اين خبر را از أبى مخنف نقل نكرده است، بلكه از هشام از عبد الله بن يزيد جذامىّ از پدرش از غاز بن ربيعة جرشى نقل كرده است، رك: تاريخ طبرى، 5/ 460.

[3] . تاريخ طبرى، 5/ 460، به نقل از أبى مخنف از صقعب بن زهير از قاسم بن عبد الرحمن و ارشاد شيخ مفيد، 2/ 119، با كمى تغيير.

[4] . طفّ: واژه‏اى عربى است و بر خلاف آنچه گمان شد از كلمه فارسى‏[ تفتيده‏] گرفته نشده است بلكه بمعنى كناره آب و يا زمينى برآمد از آب مى‏باشد، و[ طفا] يعنى‏[ بر آب شد.]

[5] .  تاريخ طبرى، 5/ 460 و 461، به نقل از ابو جعفر عبسى از أبى عمارة عبسى و ارشاد، 2/ 119 و 120، با اندكى تغيير.

[6] .  تاريخ طبرى، 5/ 456، به نقل از أبى مخنف از أبو حمزه ثمالى از عبيد الله ثمالى از قاسم بن بخيت، با كمى جابجايى.

[7] .  حديد/ 22.

[8] .  شورى/ 30.

[9] .  تاريخ طبرى، 5/ 461، به نقل از أبى مخنف از أبو جعفر عبسى از أبى عماره عبسىّ، با كمى جابجايى، و شيخ مفيد مشاجره امام سجاد عليه السّلام با يزيد را با كمى تفاوت نقل كرده است، رك: ارشاد، 2/ 120 و سبط ابن جوزى آيه تلاوت شده توسط امام سجاد عليه السّلام را ذكر كرده است، رك: تذكرة الخواص، 262، به نقل از هشام بن محمد.

[10] ( 2) تاريخ طبرى، 5/ 461 و 462، به نقل از أبى مخنف از حارث بن كعب از فاطمه و ارشاد شيخ مفيد، 2/ 121 و 122، با اندكى تغيير و سبط ابن جوزى ماجراى تقاضاى مرد شامى از يزيد[ لعنه الله‏] و پناه بردن فاطمه بنت الحسين‏[ عليه السّلام‏] به زينب‏[ س‏] و دفاع حضرت زينب‏[ س‏] را تا عصبانى شدن و برآشفتن يزيد، با اندكى تغيير در نحوه بيان ذكر كرده است، رك: تذكرة الخواص، 264، به نقل از هشام بن محمد[ راوى مقتل أبى مخنف.]

[11] . نعمان فرزند بشير بن سعد انصارى: پدرش بشير نخستين كسى از انصار بود كه در روز سقيفه بنى ساعده در مدينه پس از درگذشت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم مقاومت انصار را بنفع أبى بكر شكست و با ابى بكر بيعت نمود، و لذا مقرّب دستگاه خلافت خلفا گرديد، خود نعمان والى معاويه بر كوفه بود أما چون در برابر مسلم بن عقيل شدّت عمل نشان نداد، عزل و به شام فراخوانده شد، از اين نظر نسبت به اهل بيت فردى ملايم شناخته شد!

[12] . طبرى يا كلبى يا أبى مخنف بجهت رعايت اختصار از رفتن كاروان به سوى كربلاء و رسيدن آنان در روز اربعين امام حسين‏[ عليه السّلام‏] به كربلاء و برگرداندن و دفن سرهاى بريده در نزديكى قبور شهداء كربلاء، گزارشى ننموده‏اند، و اين با صحت آن رواياتى كه اين مطالب را گزارش كرده‏اند منافاتى ندارد.

قرآن و اهل بيت عليهم السلام رمزماندگاري...
ما را در سایت قرآن و اهل بيت عليهم السلام رمزماندگاري دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farajolahabbasia بازدید : 258 تاريخ : شنبه 8 آبان 1395 ساعت: 22:15